عزيزم برات تولد گرفتيم.ظهر که از مهد برگشتي خونه بابابزرگ موندي عصري برات کيک و فشفشه و شمع 5 گرفتيم و چون آب خونمون قطع بود خونه بابابزرگ رفتيم.به آقا رضا زنگ زدي و همونجوري که دلت مي خواست در حضور همگي جشن گرفتيم.کادوهات لباس خونگي از طرف من و تيرکمون بابايي و خميربازي و دفتر نقاشي هم ماماني و هم خاله سمیه جون.البته خاله نرگس هم زحمت کشيد و واست توپ واليبال خريد.ديقه نود بهشون گفتيم که تو زحمت نيفتن ولي خاله نرگسه ديگه. عزيزم تولد 5 سالگيت مبارک.امسال مهد ميري به قول خودت پيش دبستاني1.خيلي روابط اجتماعيت بهتر شده.صبح سريع بيدار ميشي لباس مي پوشي و کيف خودت و داداشي رو برميداري و ميريم.شعراي خوشگلي هم ياد گرفتي همراه دعاي سفره ميگي اگه اين...